آموخته ها

  • ۱
  • ۰

قافله عمر

دنیا سرای ماندن و جای قرار نیست

دار فنا بوَد که بر او اعتبار نیست


عمر عزیز صرف جهان می کنی چرا؟

دانی که این معامله غیر از حباب نیست؟


قارون صفت، به فکر زر اندوختن نباش

آسودگی به سیم و زر بیشمار نیست


شادی و غم، مدام بیایند و بگذرند

اوضاع روزگار همه بر یک مدار نیست


قافله رفت، زجا خیز که ما همسفریم

این سفر، دور و دراز است همه در خطریم


همرهان بار نمودند و از اینجا رفتند

ما که غافل شده از رفتن خود، خیره سریم


هر زمان بانگ جرس میرسد و ما خوابیم

باخبر باش زرفتن چرا بی خبری؟


منزل هستی خود را بنما آبادش

چه شدستی که به دنیای دنی می نگری


چشم بر دوخته بر خانه و کاشانه خویش

بر هوا و هوس پوچ همه می گذریم


عنقریب است که این عنصر خاکی شده خاک

من گردیده در این عالم و ما بی اثریم


آنچه جاوید بماند عمل خیر بوَد

عمل خیر اگر نیست همه در ضرریم


شاعر: ناشناس


دمادم سوت قطار بلند است در این ایستگاه مسافربری

ما همه رفتگان صف بسته ایم، چه اولی باشیم چه آخری


  • ۹۵/۰۸/۲۲
  • رز

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی