همینطوری یهویی
چنان قحط سالی شد اندر دمشق
که یاران فراموش کردند عشق
نه در کوه سبزی نه در باغ شخ
ملخ بوستان خورده مردم ملخ
نگه کرد رنجیده در من فقیه
نگه کردن عالم اندر سفیه
که مرد ارچه بر ساحل است ای رفیق
نیاساید و دوستانش غریق
من از بینوایی نیم روی زرد
غم بینوایان رخم زرد کرد
نخواهد که بیند خردمند، ریش
نه بر عضو مردم، نه بر عضو خویش
شاعر شیرین سخن، سعدی
- ۹۵/۱۰/۱۴