مناظره داشتیم بین دو گروه، قرار بود دعواى حسابى داشته باشیم، قرار بود یکبار هم که شده این بچه دبیرستانىهاى کم خبر را بیاندازم به جان دین، ببینم دین از دستشان جان سالم به در مىبرد یا نه.
همیشه معلمهایى بودهاند که ادبیات را آن قدر شیرین درس مىدادند که دل آدمها مسافر قصههاى کتاب درسى مىشده، معلمهایى که مسالههاى هندسه را آن قدر خوب تشریح مىکردند که عشق دنیاى شکلها و اندازهها در دل آدمها جوانه مىزده، معلمهایى که میز آزمایشگاه را تبدیل به کارگاه کشفها و ماجراجویىها مىکردند و معلمهایى که پیچ و خم درسهاى دینى را با جسارتِ نقدها و شهامتِ پرسیدنها فهمیدنى مىکردند.
«خرده روایتهاى درس دینى» روایت کتاب و دفتر و کلاس و مدرسه یکى از همین معلمهاست. روایت درسهاى دینى پایه دهم، از نگاه معلمى که درسش را با دانش آموزان زندگى مىکند.
روایت اول:
هفته قبل سر کلاس، آیههاى درس اول کتاب دینى دهم را پخش کردم و بعد پرسیدم به نظرشان پیامبران در دعوت و هدایت مردم موفق بودهاند یا نه؟ گفتم اگر موفق نبودهاند چرا خدا یکى پس از دیگرى فرستادهشان و پروژه ارسال رُسُل را شکست خورده اعلام نکرده و اگر موفق بودهاند پس چرا این همه پیامبر آمده و حرفهاى یکسان زده، همان پنج پیامبر صاحب شریعت کافى بود. گفتم این همه عذاب خدا و پیامبر کشى مردم، یعنى چه؟ گفتم دین دارى امروز ما یعنى موفقیت یا عدم موفقیت پیامبران؟
هفته قبل همه این سوالها را انداختهام به جان بچهها و این جلسه قرار بود جواب بگیرم. حالا مناظره داشتیم بین دو گروه، قرار بود دعواى حسابى داشته باشیم، قرار بود یکبار هم که شده این بچه دبیرستانىهاى کم خبر را بیاندازم به جان دین، ببینم دین از دستشان جان سالم به در مىبرد یا نه.
دومین جلسه کلاس بود. نُه نفر سمت راست نشستند و چهار نفر سمت چپ. راستىها کارنامه پیامبران را موفق ارزیابى کرده بودند و چپىها نه. نتیجه تلاش یکساعته دو گروه این بود که یک نفر از جمع سمت راست کم شد و اهل سمت چپ شد.
این وسط انبوه شبههها بود از عصمت گرفته تا جبر و اختیار که رو مىشد و سستى سازمان باور بچهها که پیدا مىشد.
نیم ساعت آخر کلاس براىشان از هدف پیامبران گفتم، از این که نگاه در مسیر تربیت، کمى نیست. براىشان از قوم «یونس» گفتم که همه ایمان آوردند، براىشان از پیامبر(ص) گفتم و از توصیهشان به امیرالمونین(ع) که حتى اگر یک نفر هم به دست تو ایمان بیاورد، ارزشى بیش از همه جهان دارد.
بعد وقتى همه حرفها تمام شد و تخته پر بود از خطها و کلمهها و رنگها، یادشان انداختم که چقدر نمىتوانند خوب فکرشان را به دیگرى منتقل کنند، چقدر نمىتوانند نقطههاى ضعف استدلال طرف مخالف را نقد کنند و زیر سوال ببرند، چقدر نمىتوانند از باورهایشان دفاع کنند.
منبع:
- ۹۵/۰۸/۰۷